در فضای گرفته و محزون
خواب دیدم
که مانده ام بیدار
آسمان پر ستاره اما باز
دور تا دور من
همه دیوار
غصه ها ، ... رنج ها،... پریشانی.....
کرده این
روح خسته ام ، بیمار
روز و شب سهم من غم و اندوه
شب به صبح ،
چشم بسته ام بیدار
سایه های شکسته افتاده.
بر کف
سنگفرش بینایی
قامت مرد ، خسته بندی
گشته خم
از فشار رسوایی.
می زند زخمه بر تن دیوار
بی محابا
به رسم شیدایی
می سپارد ،
فسرده و خاموش
جان و تن بدست تنهایی.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اجتماعیات
شمس الدین عراقی
عشق وطن
نام و نشان من
کوک
شور ، ماهور
جوم جومک بلگ خزون
همچو طبیعت
زخمه
شوخی با رفیق شفیق جناب فخار
قدرت غزل
طفل درون
سوغات گیلان
چه کسی لایک می گیرد .
سعدیا
از حس ارتکاب
همسرت مٌرد
زار زار
یاس و امید
روز و شب
حرکت و سکون
گریه و خنده
قصه و غصه
سادگی و تجمل
زاویه و تفاهم
عشق و نفرت
زندگی و مرگ
حس خوبی است
حضرت حاکی
کلوزیوم
ساعت را بشکن
می جویمت
تو تنها نیستی
من ، آدمم
تنهایی ممتد
مسلخ عشق
گرمای خورشید
در سویدای دشت
حتی درسکوت
نه .... تو عاشق شده ای
قلبت را ربوده ام
و سپیده دم
همیشه فریادم
زبان احساسم
شام تا شام
تناور درخت عشق
همیشه عاشق
آغاز
دو چشمت
مطمئن باش که من می دانم
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی