دیوان اشعار

صلاح الدین احمد لواسانی

یاس و امید

بیابانگرد
دیوان اشعار صلاح الدین احمد لواسانی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

یاس و امید

یاس

مرگ ، عطش خواستن و

رفتن هاست

 

لیک امید

شکوفا شدن یک

گل یاس


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:20 | نویسنده : بیابانگرد |

روز و شب

روز یعنی

کهکشان رنگ ها

بی رنگها

 

شب ولی

موج بسیط سایه ها 

و رازهاست


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:18 | نویسنده : بیابانگرد |

حرکت و سکون

حرکت

حس خوش کاستن از

فاصله هاست

 

و سکون

مرگ ، تمنای رسیدن

به هدف


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:16 | نویسنده : بیابانگرد |

گریه و خنده

گریه یعنی

عطش چشم به

مهمانی اشگ

 

خنده اما

اثر روشن شادی

بر لب


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:15 | نویسنده : بیابانگرد |

قصه و غصه

قِصه یعنی

اثر خاطره ها،

بر کاغذ

 

غصه شاید

صفحه خط خطی

قصه ما


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:13 | نویسنده : بیابانگرد |

سادگی و تجمل

سادگی

باور زیبایی شبنم

برگل

 

و تجمل یعنی

قاب زرین هوس

بر دیوار


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:12 | نویسنده : بیابانگرد |

زاویه و تفاهم

زاویه

فرق نگاه من تو

موقع فهمیدن

 

و تفاهم یعنی

کاهش دامنه زاویه ها

با لبخند


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:10 | نویسنده : بیابانگرد |

عشق و نفرت

عشق یک

 حادثه کوتاه است

 ازتلاقی نگاه

 

نفرت اما شاید

 حاصل درک غلط

 از من و توست


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:9 | نویسنده : بیابانگرد |

زندگی و مرگ

زندگی قصه

یک آمدن است

درشب بارانی

 

مرگ اما ، یعنی

آخر خوب و بد خاطره ها

در یک دم


موضوعات مرتبط: دو آنه (مزوجات)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 15:1 | نویسنده : بیابانگرد |

حس خوبی است

حس خوبی است حس تهرانی ،

باهوایی به عشق آلوده

حل بحران چرا کنم توبگو، 

بهترین حسم من همین بوده

 

سینه را جای عشق می دانم ،

نکنم سرفه های پی درپی

شهد نوشین عشق نوشم،

چشم شوخ  تو نسخه فرموده

 

چشم من خیره درنگاه تو است ،

رد پایم ببین، بین پیداست

وای ازآن زلف های تودرتو ،

آه از این ناله های بیهوده

 

حال و روزم شبیه  مرداب است ،

خسته ومانده در ره دریا

می تپد  قلب من به سودایت،

یک دمی هم بدان نیاسوده

 

مطمئن باش مال من  هستی ،

نَبُوَد ، وصل آرزوی محال

دست گرمم بروی شانه تو،

بِشِنو ، سرنوشت  این بوده


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:38 | نویسنده : بیابانگرد |

حضرت حاکی

داده فرمان ، حضرت حاکی

شاعر ، خوش قریحه و خاکی

او که دانا ، به صرف و هم نحو است

دل سپرده ، به نور و تن پاکی

عاشق شعر و نقد و تنقیح است

از جدایی چون نای و نی شاکی

که بیایم ، به جمع سیمین ساق

بار دیگر به شور و چالاکی

السلام و علیک ، تحفه دهید

نغمه های وزین افلاکی


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:37 | نویسنده : بیابانگرد |

کلوزیوم

بیست و دو نفر

 چهار داور

 یک توپ

 

 و میدانی سبز

 و چشمانی

 در انتظار گل.

 

 اینجا

 کلوزیوم است

 و اینها گلادیاتور های

 نوین......

 

 بیست و دو نفر

 چهار داور

 یک توپ

 و میدانی سبز

 

 وچهره

 فرو نشسته در

 هیجان......

 تماشاچیان.....

 

 ساق های پر توان

 سینه های ستبر

 و قامت های

بر افراشته

 

 گلادیاتور ها

 آماده نبردی سنگین.....

 شعار ها  و ناسزا ها........

 تهییج

 برای پیروزی.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:33 | نویسنده : بیابانگرد |

ساعت را بشکن

ساعت را می سازیم.

به دستان خویش

و به شماره می نشنیم

تیک تاک هایش را.

 

بر جانمان فرو میریزند

هراس عبور لحظه ها را

وکوکشان می کنیم

باز هر دم.

برای شکنجه ی دوباره.

 

چرا ؟

در چشمان

هیچ حیوانی

ترس از

عبور زمان نیست.


چرا اسب نجیب است
.

روباه مکار.

بز دانا.

 

چرا از  دیو می ترسیم

در سایه های شب.

چرا انگشت

به چشم می کنیم

و می گوییم ……

آخ………….. آخ

 

ساعت را بشکن

هراست

خواهد ریخت.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:31 | نویسنده : بیابانگرد |

می جویمت

سر راهت

نشسته ام

با شاخه اي

از گل سرخ

و مي جويمت

به هر نشانه اي.

 

از نسيم ميگيرم

سراغ ترا.........

هر  صبح.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:30 | نویسنده : بیابانگرد |

تو تنها نیستی

تو تنها نيستي.

اگر مرا

به قلب خود

بسپاري.

 

و من

با هر نفس گرمت .

زنده ميشوم

در تو

 

....و گرم مي كنم

 

دستان سردت را

باهمه هستي ام.

با جانم....

تو تنها نيستي .......

 


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:28 | نویسنده : بیابانگرد |

تنهایی ممتد

اشگهایم را

برایت نامه می سازم

و میگویم

که قلبم

جایگاه توست

تویی تنها امید من

برای ماندن و بودن .

تویی تنها پناه این

تن رنجور.........

بیا با من بخوان

این بغض بی پایان

مرا از رنج این

 تنهایی ممتد

رهایم ساز

که من......

بی عشق تو هیچم


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:26 | نویسنده : بیابانگرد |

مسلخ عشق

گرمی نفسهایت

گرمم می کند

وقتی

رو به دریا می نشینم.

آبی آبی می شوم

وقتی

در دریای نگاهت

غرق می شوم.

می سوزم

در حرارت احساست

وقتی نشسته ام

بر زورق عشق.

مردم

نجاتم ندهید

منه

غریق را .

می خواهم

حل شوم در امواج

گیسوان معشوق

شما  لذت مردن را

نمی شناسید

در مسلخ عشق.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:24 | نویسنده : بیابانگرد |

گرمای خورشید

وقتی از دریچه خیس چشمانم.

نگاه می کنم

آسمان شب را .

و تو را

در بلندای آن می بینم.

می دانم که ،

مرا نظاره نشسته ای .

وقتی چشم

بر هم می گذارم

و می نشینم

بر بال خیال

و اوج می گیرم

در بی پایان ،

فضای عشق

گرمای تنت را

بر پوستم

احساس می کنم .

با همه وجود .

زمین ،

به عشق خورشید

گرم است.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:23 | نویسنده : بیابانگرد |

در سویدای دشت

چلچراغ من
خورشید وار
در نگاه تو خانه کرده است.

من می بینم
زلال
گوهر عشق را
در چشمانت
که نم نم فرو می ریزد
از شوق .

شور را
زمزمه می کنم
در تازه بیات غروب .
و در سویدای دشت
دل به ماهور می سپارم
با امید نگاه روشن تو.


 


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:22 | نویسنده : بیابانگرد |

حتی درسکوت

سکوت

وقتی فریاد است

که ستم کشیده باشی.

ستم

وقتی ستم است

که جفا کار

معشوقت باشد

وجفا

وقتی جفاست

که اشگ را ازدیدگان

بی اختیار

جاری کند.

این زمان تو ،

سکوت

پر رمز و راز

عشقی.

نه تو فریاد عشقی

همیشه قریب عشق باشی

حتی در سکوت.



تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:22 | نویسنده : بیابانگرد |

نه .... تو عاشق شده ای

نم نمک ،
غصه رو مزه مزه کن
با یه ذره اشتیاق
با یه دریا معرفت

آروم آروم
برو تو جلد جنون
با یه ذره شرٌ و شور
با یه دنیا اشک وخون

کم کمک
آتیش و تو دلت بشون
با یه ذره التهاب
با یه دنیا پیچ وتاب


آسه آسه
برو تو خط فنا
با یه ذره جربزه
با یه دنیا آرزو

خب حالا
آستیناتو بالا بزن
ببینم قیافتو
آهان.......
حالا خالص شده ای
نه ، تو عاشق شده ای.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:20 | نویسنده : بیابانگرد |

قلبت را ربوده ام

قلبت را ربوده ام
ازآن مجری که میدانی.
و در میان دو دیده
نشانده ام آن را.
تا رشک ماهتاب باشد
دو دیده من.

و در کوچه میدوم به شوق
برای رسیدن به لحظه ای
کان در دانه ها چشم تو
روشن کند دلم.

آه... من
زنده می شوم
دمادم
به شوق تو.

ای همنفس
بخوان مرا.
تا با یکدگر
من و تو ما شویم و بس.

من و تو
عشق را با هم
مزمزه خواهیم کرد
در سکوت صبح.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:18 | نویسنده : بیابانگرد |

و سپیده دم

دلم را

در میان

دستانت می نهم.....
که مرحم

درد است

عاشقان را .
و تنهاییت را

قسمت می کنم
با تنها ترین

عاشق.


و پناه می برم

از شقاوت مرگ.
و سپیده دم

یاس را

به عطر افشانی

خواهم خواست
اگر دل

به دلم بسپاری.
وبوی خنک

نسیم صبح را

با هم

استنشاق

خواهیم کرد

اگر تو بخواهی.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:16 | نویسنده : بیابانگرد |

همیشه فریادم

ومن همیشه فریادم
قلبی با من است روشن به عشق تو

لبی که تنها هنرش تکرار نام توست

و چشمانی پر نور ز دیدار تو
من خدا را در وجود تو می بینم

باور نمی کنی

نگاهی به آیینه کن
.
و چنین است

که به انتظار تو نشسته ام.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:15 | نویسنده : بیابانگرد |

زبان احساسم

زبان احساسم

چسبيده ته حلقم.

امكان سرودنم نيست.

 

مپرس چرا ؟....

من نيز نميدانم.

 

برايت شاخه گلي ميفرستم.

وماه را

اگر در آسمان باشد

امشب.

به ياد تو

نظاره خواهم كرد.

 

با تمام احساسم......

و با عشق......

 

زبان احساسم

چسبيده ته حلقم.

امكان سرودنم نيست.

 

مپرس چرا ؟.........

من نيز نميدانم.

پس بپذير امشب

اين شاخه گل را......

پيچيده در لفاف عشق .


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:14 | نویسنده : بیابانگرد |

شام تا شام

هر نفسم

مرور عشق است .

ميشنوي

تكرار نام خود را

در نفسهايم.

شام تا شام.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:12 | نویسنده : بیابانگرد |

تناور درخت عشق

من تناور درخت عشقم

نگاهم كن.

ببين تصاوير دلهاي عاشق را

بر پيكره ام.


من ترانه خوان عشق توام.

گوش دل بمن بسپار

تا ترا زمزمه كنم

شوري از بيات عشق.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:11 | نویسنده : بیابانگرد |

همیشه عاشق

در " زمزمه " جويبار

در " هاي و هوي " نسيم

در " ترنم ترانه " باران

در " خش وخش " شاخسار نو رسيده

ودر " چهچهه مستانه " پرنده كوچك عاشق

نام بلند تورا مي شنوم

اي هميشه عاشق

اي هميشه غريب

و.....

در نور در خشان خورشيد

در رنگ سبز طبيعت

در آبي دريا

در فيروزه فام بلند آسمان

در سرخي غروب

سيماي تابناك تو را مي بينم

اي هميشه عاشق

اي هميشه غريب


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:10 | نویسنده : بیابانگرد |

آغاز

وه چه زیباست

چنین آغازی

 که از آن

پنجره رو به طلوع

 چهره پاک تو

بر سینه نشست.

 وه چه تلخ است و سیاه

 روز پایان

شکفتن در تو

 روز آغازشکستن

در خود

 من تو را میخواهم

 تا شقایق باقی است.

 دوستت دارم من

 تا که هستی جاری ست


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:9 | نویسنده : بیابانگرد |

دو چشمت

دو چشمت را

 برای بار آخر

 خوب می بینم

 که شاید مرحمی

 بر زخم جان باشد .

 

 و با اندوه

 جاری می شوم

در راه

 و می کوشم

 که در

تاریکی مطلق

 بدور از

زره ای امید

 دلم را

 در دل خاک

فراموشی

 فرو سازم.

 

 من و تو

 عاشقیم اما .........

 

میان ما

 هزاران کوه و ...

 صد دریاست .

 

 هزاران

وحشت و تردید

 صد ها

شاید و اما ... ست.

 


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:7 | نویسنده : بیابانگرد |

مطمئن باش که من می دانم

مطمئن باش که من میدانم

 تو چراعاشق باران بهاری هستی.

 و چرا با گلسرخ

 قصه ها می سازی.

 همچنین می دانم

 که چرا همسفری با ماهی

 در دل آبی فیروزه ای حوض حیاط.

 خوب می فهمم که

 تو چرا با دگران می خندی....

 و چگونه به سحر

تازگی می بخشی.

 خوانده ام راز تو را

 از سراشیبی آن گونه خیست با اشگ.

 عشق رسوا تر از آن است

 که با خاموشی

 نشود فهمیدش .....

 در نگاه عاشق .


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:5 | نویسنده : بیابانگرد |

چون چربی و قند و اوره بالاست

آن کهنه پزشک ، گفته روشن

خواهی  چو شوی  سلیم  و ایمن

هرگز  نخوری، برنج  وروغن

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

گفته است بکن  ز گوشت  پرهیز

حتی ،  اگر است  ،  خرد و ناچیز

این  است  ترا  ز بنده  تجویز

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

از دنبه  مخور  ، بلای  جون  است

دشمن به  تن و به  جوی خون است

دان خوردن آن  ، عین جنون است

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

هان ، گوش  به من همین قدرکن

از کله و پاچه ، بس حذر کن

اندیشۀ  خوردنش ، بدر کن

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

           

تو قند و شکر مجو که زهر است

قتاله نرین  ، فسون  دهر است

هرکس بخورد به خویش قهر است

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

             

هی ، غره  نشو  چو کنت و لُردی

گر خامه و شیر و ماست، بُردی

ور  چرب  بود. بدان  که مُردی

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

این  نسخه ما بلا عوض شد

بین جان وتنت ، پر از مرض شد

القصه رژیم  تو ، عوض شد

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست.


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:28 | نویسنده : بیابانگرد |

زعال ای رو سیاه پست

زغال ای رو سیاهِ مردم آزار
گذشته دوره ات در کوی و بازار

نکن خلق خدا ، ازخویش بیزار

زمستان رفت و ماندت رو سیاهی

          

نجُستی خانۀ ، واماندگان را
ندادی شعله ای ، ره ماندگان را

نکردی گرم ، چون درماندگان را

زمستان رفت و ماندت رو سیاهی

             

ندانی جان به لب ، آن خسته کی شد
به فکرت ، روزگاری سرد ، طی شد

چو پیش از بهمن و اسفند ، دی شد

زمستان رفت وماندت رو سیاهی

             

تو گفتی آتشی در سینه داری
به سینه گوهری بی کینه داری

ببین چون ؟ چهره درآیینه داری

زمستان رفت و ماندت رو سیاهی


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:27 | نویسنده : بیابانگرد |

خدا رحمت کند سیمین ما را

خدا رحمت کند سیمین  ما  کو؟

قدیمی یاور و محبوب  ما  کو؟

جلالش میزبان ، مهمان ما کو

عروجش را نگر ، ازبین ما رفت

           

به عمرش جز نکویی ها  نپویید.

از او جز رحمت و خوبی نجویید

ز دستش شاخه هرزی نرویید

عروجش را  نگر  از بین ما رفت

             

کتابش سووشون ، شه کار او بود

که  بی شک برترین آثار او بود

الهی نعمت  از ، دادار او  بود

عروجش  را  نگر ،از بین  ما رفت


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:26 | نویسنده : بیابانگرد |

قصه فیل و آن شب تاریک

بشنو از من حکایتی شیرین
وز سخن های کهنه و دیرین
نیست از مهر و زان مه سیمین
قصه فیل و آن شبتاریک

           

سخن از افتراق بی پایه است
قِلت نور و کِثرت سایهاست
ماجرایی ، که نغز و پر مایه است
قصه فیل و آن شب تاریک

           

پای فیل است و آن شب بی نور
گو چرا خواند آن ستونش ، کور
توبخوان بهر این سر پر شور
قصه فیل و آن شب تاریک

             

دید محدود و حس خود خواهی
می کِشد گر تو را به گمراهی
پس بخوان بهر درک و آگاهی
قصه فیل و آن شب تاریک


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:24 | نویسنده : بیابانگرد |

منم و لا اله الا او

بشنو ازعشق و از پریشانی
شور و حال و ز نور ایمانی
حال  ما را ، تو نیک میدانی
منم و لا اله الا او

           

چون نه در بند فرقه و دینم
کل عالم ، مسخرش بینم
رام دامش که دانه برچینم
منم و لا اله الا او

           

هر که دارد برای خود یاری
کی بود ، با کسی ، مرا کاری
اوست تنها به قلب من جاری
منم و لا اله الا او

           

صنمی بر جمال می نازد
عاشقش برکمال می نازد
منعمی کو به مال می نازد
منم و لا اله الا او

             

می خورم وز شراب دردانه
می زنم جان و دل به خمخانه
گو کجایند جان و جانانه
منم و لا اله الا او

          

چون دمی پیش اهل راز شدم
بس زدم زخمه همچو ساز شدم
او شدم تا که سر فراز شدم

منم و لا اله الا او


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:21 | نویسنده : بیابانگرد |

به گمانم که عاشقت هستم

گفته بودی،  که لولی  و مستم

ساغر و  باده  بر سر و دستم

تا که زنار در  رهت بستم

به  گمانم که عاشقت  هستم.

           

روی ماهت ،چو ماه عالمتاب

تو  بگو، من چگونه آرم  تاب

آن دو چشمت ربوده از من خواب

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

گشته  سهمم  همه پریشانی

سخن ات ، آیه  های ایمانی

چه  بگویم ، زآنچه می دانی

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

دی  شنیدم که رهروی بی جفت

جان و  دل را به این سخن می سفت

گویی از ، عمق  جان من ، می گفت

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

ای که سیمین بری و تن نازی

با  دلم این  چنین  مکن  بازی

فاش می گویمت  کنون رازی

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

الغرض ، بی بهانه میگویم

چهره با اشگ دیده می شویم

راز این  حال  زار می جویم

به  گمانم که عاشقت  هستم.


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:20 | نویسنده : بیابانگرد |

بگو از جان ما چه می خواهی

گفته ای ، اهل حق و درویشی

در توجه ز دیگران پیشی

تا به کی مست شهوت خویشی

بگو از جان ما چه می خواهی؟

            

ای که گفتی به خطه ای  شاهی

صاحب  لشکری  و خرگاهی

عاقبت بین ، نماندت جاهی

بگو از جان ما چه می خواهی؟

 

تو که مفتی شهرما هستی

خوردن نان دین بود پستی

تو چرا بد کنی  و بد مستی

بگو ازجان ما چه می خواهی؟

         

ای که کارت فقط  ربا خواری

از ترحم  صحیفه ات  عاری

بی اثردر تو گریه و زاری

بگو از جان ما چه می خواهی؟

            

هان ، که بر تن سپید جامه کنی

درد مردم دوا به نامه کنی

پس چرا خون دل به خامه  کنی

بگو از  جان ما چه می خواهی؟

             

با توام نا نجیب  بازاری

سهم من ازتو است بیزاری

تا به کی خلق را می آزاری

بگو از جان ما چه می خواهی؟

             

وآن ، که دائم  نشسته  بر کرسی

ازتن خسته جان چه می پرسی

جیب تو مملو است  و دل قرصی

بگو ازجان ما ، چه  می خواهی؟

             

سنگ زیرین آسیا ماییم

صاف و بی غش ، بی ریا ماییم

گفته ای زشت و روسیا ماییم

بگو از جان  ما چه  می خواهی؟

            


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:18 | نویسنده : بیابانگرد |

من از ایران می گویم

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است

 

وطن  در اوج  ویرانی

بزن  فریاد ایرانی

بزن  آتش به  جان  شب

تو  از نسل  دلیرانی

 

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است

 

 صدا  خشکیده  در سینه

شکسته  قاب ایینه

چه می گویم ز آزادی

فقط یک  خواب شیرینه

 

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است

 

من  از ایران  می آیم

 به خون آغشته  ای ست اکنون

من از ایران می  آیم

 فرو  بنشسته ای ست در خون

 

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:12 | نویسنده : بیابانگرد |

بی ادعا

قامت سرخت حکایت ، می کند اندیشه را

عاشقی ، زان دم که  پیچیدی مهار پیشه را

 حکمتت را  نیک دانستم. مریزاد  ای رفیق

دیده ام  فرهاد . در دستت ،عنان  تیشه را

فارغ  از جمعی  ، ولی جمعی  خودت

سنگ دنیا نشکند ، هرگز صفای شیشه را

شعر نیما و فروغ  و حافظ  و سعدی عشق

می کند بی ادعا  محکم  ، بنای ریشه را


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:12 | نویسنده : بیابانگرد |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.