دیوان اشعار

صلاح الدین احمد لواسانی

شمس الدین عراقی

بیابانگرد
دیوان اشعار صلاح الدین احمد لواسانی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

شمس الدین عراقی

 
مهمان شده ام اکنون، ای صاحب میخانه
بر ساز طرب می زن ، من مستم و دیوانه

از آتش خود کامی ، شد پرده نشین مطرب
وقت است که باز آری ، آن ساغر و پیمانه

چون شمس شموسی تو، پس نور فشانی کن
بر جان سیاهی زن ، ای گوهر دردانه

القصه سخن کوته ، دیدیم عراقی را
شادیم از این نکته ، لولیم چو جانانه

موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:51 | نویسنده : بیابانگرد |

قدرت غزل

 

کاکو شیرازیم

دارم سلامی

زنیم ، ازخنده و

شادی کلامی


سلام بابا بزرگ

حاج اکبر آقا

شنیدم بًرده ای

یک کیسه قاقا


نخود و کشمش و

قند و کلوچه

خریدی یک سبد

ازتوی کوچه


شنیدم پیرمرد

گفتی جوانی

گذشته دوره

شیرین زبانی


بروفکری برای

قصه ها کن

دوجیبت را پر از

آن پسته ها کن


چنین است

رسم پیران زمانه

دهند پسته نوه را

دانه دانه



بنازم قدرت و

تاب غزل را

که برپا کرده

این بحث وجدل را


بدان این نکته ها

اکنون ، که قند است

به ریشت پیریه

امروز بند است

 

بگفتم نکته ای

نغزو دل آرا

نمی روید گلِ

نرگس به خارا


بدان هستیم ما

یار و رفیقت

همیشه ثابتیم

در این طریقت

 


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:2 | نویسنده : بیابانگرد |

حضرت حاکی

داده فرمان ، حضرت حاکی

شاعر ، خوش قریحه و خاکی

او که دانا ، به صرف و هم نحو است

دل سپرده ، به نور و تن پاکی

عاشق شعر و نقد و تنقیح است

از جدایی چون نای و نی شاکی

که بیایم ، به جمع سیمین ساق

بار دیگر به شور و چالاکی

السلام و علیک ، تحفه دهید

نغمه های وزین افلاکی


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:37 | نویسنده : بیابانگرد |

بی ادعا

قامت سرخت حکایت ، می کند اندیشه را

عاشقی ، زان دم که  پیچیدی مهار پیشه را

 حکمتت را  نیک دانستم. مریزاد  ای رفیق

دیده ام  فرهاد . در دستت ،عنان  تیشه را

فارغ  از جمعی  ، ولی جمعی  خودت

سنگ دنیا نشکند ، هرگز صفای شیشه را

شعر نیما و فروغ  و حافظ  و سعدی عشق

می کند بی ادعا  محکم  ، بنای ریشه را


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:12 | نویسنده : بیابانگرد |

لولیم

مهمان شده ام اکنون، ای صاحب میخانه

بر ساز طرب می زن ، من مستم و دیوانه

 از آتش  خود کامی ، شد پرده نشین مطرب

وقت  است  که باز  آری ، آن  ساغر و  پیمانه

چون  شمس  شموسی  تو، پس نور فشانی کن

بر جان سیاهی زن ، ای گوهر دردانه

 القصه سخن کوته ، دیدیم چو رویت را

شادیم از این نکته  ، لولیم  چو  جانانه


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:11 | نویسنده : بیابانگرد |

برگ سبز

غصه از دل می برد، بوی کلات
موج رنگارنگ آن نیکو دوات

برده ای حسن از حسن در دلبری

صوت محمود و محمد در صدات

خوانده ام از ته به سر نامت چنین

برگ سبزی ، تحفه ای ، قندی ، نبات


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:10 | نویسنده : بیابانگرد |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.