دیوان اشعار

صلاح الدین احمد لواسانی

دیوان اشعار

بیابانگرد
دیوان اشعار صلاح الدین احمد لواسانی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

باتو باشم،باتو باشم تا بمیرم

 

 

 بیقرار ، بیقرار

 در بسیط حس عشق

 بی گریز و بی فرار

 دوست دارم

 بی بهانه ،

با تو باشم

 با تو باشم تا بمیرم.

 رقص گیسوی ، تو ، باد

 بر سر انگشتم فتاد

 در میان بگرفتمت

 شور در جانم نهاد

 زود گفتم

 جان شیرین،

با تو باشم

 با تو باشم تا بمیرم

 دل زدم بر آتش و شور

 غصه از جان ودلت دور

 پس دمی آرام گشتم

 در کنارت، مست ومخمور

 عهد بستم

با خدایت ،

با تو باشم

 باتو باشم ، تا بمیرم

 

 سر به زانویم نهادی

 چشم در چشمم گشادی

 خیره شوری از دو دیده

 در همه جانم فتادی

 گفتمت :

تا آن که هستم،

باتو باشم

با تو باشم تا بمیرم.

 

همچو مادر زاده ، عریان

 سر به بالین ، چشم گریان

 بی صدا در من خزیدی

 داغ چون ،خورشید سوزان

 خوب فهمیدم

 که باید ،

باتو باشم

 باتو باشم تا بمیرم.


موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : چهار شنبه 2 مهر 1400 | 12:23 | نویسنده : بیابانگرد |

می بینمت ، که تماشا نشسته ای مرا

 

 

در آسمان شب وقتی

 نگاه می کنم از منظر نگاه .

 می بینمت ،

 که تماشا نشسته ای مرا 

 می پیچید این صدا

 که چرا ؟

 هان ،

 بگو چرا ؟

 

 من باور تورا

هزار بار به کاغذ نوشته ام.

 اما هنوز

باور نکرده ام تورا.

 می پرسم از ،صفا

 که چرا ؟

 هان،

 بگو چرا ؟

 

 گفتی ستاره ای،

 سمری داری از خودت .

 من در صدای تو

 نه شنیدم صدای پا .

 پاسخ بده مرا

 که چرا ؟

 هان ،

 بگو چرا ؟

 از من مرنج ،

 رنج مرا هم علاج کن .

 از خود بگو به من

 به من تازه آشنا .

 ازمن مپرس چرا

 که چرا ؟

 هان ،

 بگو چرا ؟


موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : چهار شنبه 2 مهر 1400 | 12:21 | نویسنده : بیابانگرد |

حزن و پشیمانی

 

 

حقیقت را خریدارم ،

به یک عهدی و پیمانی

تلمذ کرده ام با دیده پویا ،

بدآن آیات سبحانی .


نمی جویم ره مستی ،

در این خمخانه هستی

دو صد نفرین و صد افزون ،

برآن منشور ایمانی .



رهایی را نمی یابم ،

در این گردون آبی رنگ

بیا تا دیده بگشاییم و هم دل را ،

به یک قانون کیهانی .


هزاران آیه تد لیس ،

صد ها حیله و تثلیث

ز خلق آدم و حوای سرگردان و

..... تا ملک سلیمانی .


به حکم عقل می گردم ،

نه چون اسبان عصاری

نمی دانم چه حاصل می شود آخر،

ازاین تحقیق میدانی .


حریمی بر نمی تابم ،

برای درک راه از چا ه

نمی بینم درآن تسلیم توحیدی،

بجز حزن و پشیمانی .


دمادم ورد من این است ،

حق جوییم و حق پوییم 

 نه می پیچم به تن ،

تن پوش احرام و

نه شولای نریمانی

 


موضوعات مرتبط: کفریات

تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 12:18 | نویسنده : بیابانگرد |

سوال

 

 

چه کسی گفت ؟

که من می ترسم .

از برون رفتن ایمان

از جان ؟

 

چه کسی دید ؟

خدا....

در همین نزدیکیست ؟

 

چه کسی ساخت ؟

جهنم را

داغ ؟

 

چه کسی برد ؟

خدا را

بر عرش؟

 

چه کسی داد ؟

شرف

بر ایمان ؟

 

چه کسی دوخت ؟

 

 

......

 


موضوعات مرتبط: کفریات
برچسب‌ها: چه کسی گفت ؟ که م

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 12:16 | نویسنده : بیابانگرد |

توهم

 

 

ما زاده

توهم يك

پست نابكار.

ما بنده

غرور همان

بي قواره ايم.

 

گاهي

به شوق ارم

احمقي تمام

گاهي

ز خوف شرر

در شراره ايم.

 

يكدم

بنام خدا

كشته  ميشويم

آني بنام هبل

پاره پاره ايم.

 

عمري گذشت

راه فلاحي

عيان نشد

ما دربدر

پي يك

راه چاره ايم.

 

 


موضوعات مرتبط: کفریات

تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 12:15 | نویسنده : بیابانگرد |

کبر و غرور

 

 

هميشه فكر ميكردم

خدا

من را نمي خواهد

و من.....

در نقطه مبدا َ

بر او

تحميل گرديدم.


هميشه فكر ميكردم

كه او

از دست من

شاكيست

و مي خواهد بگيرد

انتقام خويش را

از اين تن خاكي.


و من

با بي محلي

 

 

......


موضوعات مرتبط: کفریات

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 12:13 | نویسنده : بیابانگرد |

سی سال حماقت

 

 

امروز

نشسته ام

در سايهُ

ديواري گلي

كه متزلزل است

همچون خودم،

و فرو خواهد ريخت

حتي

به تلنگري ،

و مي انديشم

بر گذشته هاي رفته

من عمرم را

كه چندان عزيز هم نيست

در چمبرهُ

حماقتي سر كردم

من باور كرده بودم

باوري را

كه هرگز نبود

حقيقت راستين

من

مي سرودم سي سال

هر روز آن را

و سجده مي كردم

خدايي را

 

 

.......


موضوعات مرتبط: کفریات

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 12:11 | نویسنده : بیابانگرد |

آدم و حوا

 

 

خواب ديدم

سحر پيش.........

در آن صبح ازل.

مردكي را

كه چنين،

مي پنداشت...........

به زمين آمده

تا اشرف بر

عالم هستي

باشد.


من زني را ديدم .

كه تصور مي كرد.

بعد از آن

لحظه ُ شوم.

از پس

گاز طمع

 

 

.......


موضوعات مرتبط: کفریات
برچسب‌ها: \\

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 12:6 | نویسنده : بیابانگرد |

وصیتنامه

 

 

نميدانم چرا ؟

اما گرفته بغض

مجراي گلويم را

و ميخواهم بگويم

واپسين حرفم.

كه شايد ...

خود وصيتنامه اي باشد.

براي

اين تن ، تنها .


من از دنيا نديدم خير.

پس آن را ،

به دنيا دار مي بخشم.

و با ره توشه اندوه

 

 

......

 


موضوعات مرتبط: کفریات

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 12:4 | نویسنده : بیابانگرد |

میخواهم سفر کنم ، از این دنیا

 

 

ديشب

در خواب ديدم

كه مهياي رفتنم.

مقصد ابديت بود.

اگر ابديتي باشد.


و من ......

نشسته بر سرير مرگ

نه هراسم بود.

و نه

شوقي براي رفتن.

اما

 

.....

 


موضوعات مرتبط: کفریات

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 11:38 | نویسنده : بیابانگرد |

تنهایی و ترس

 

 

من از يك راز آگاهم

و آن سري ست، دهشتناك.

نمي دانم كلامم

تا چه حد گوياست؟

نمي دانم چگونه

با شما بايد سخن گويم؟

نمي دانم  شما

حرف دلم را خوب مي فهميد؟

زبان الكن

براي گفتن راز است.

اما من

 

 

.......


موضوعات مرتبط: کفریات

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 11:34 | نویسنده : بیابانگرد |

من خدا را رسوا ميكنم

 

من خدا را رسوا مي كنم

من گردانندگان دكان هاي خدا

فروشي را روا مي كنم

من فرياد مي زنم. فريب هاي دين

فروشان را براي فرو ماندگان در خواب

من صور اصرافيل نيستم

من زبان ناطق كفرم

من كافرم به رياي زاهدانه

من كافرم به تجارت خدا

 


موضوعات مرتبط: کفریات

تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1400 | 11:31 | نویسنده : بیابانگرد |

هفت وادی

 
ما طلب کردیم .
این آغاز کار

زین سپس عشق است .
دلها بیقرار
 
 
چون که یابیم.
اندک اندک معرفت

خامه بعدی ست .
استغنا صفت
 

بعد از آن یکی شویم
با روح پاک

میرسد حیرت
به غایت صعب ناک
 

هفتمین معنا .
چون فقر و فناست

بعد از این تنها ،
ماییم و خداست
 

موضوعات مرتبط: عارفانه ها

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:54 | نویسنده : بیابانگرد |

شمس الدین عراقی

 
مهمان شده ام اکنون، ای صاحب میخانه
بر ساز طرب می زن ، من مستم و دیوانه

از آتش خود کامی ، شد پرده نشین مطرب
وقت است که باز آری ، آن ساغر و پیمانه

چون شمس شموسی تو، پس نور فشانی کن
بر جان سیاهی زن ، ای گوهر دردانه

القصه سخن کوته ، دیدیم عراقی را
شادیم از این نکته ، لولیم چو جانانه

موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:51 | نویسنده : بیابانگرد |

عشق وطن

 
اسیریم و در مانده و بی پناه
چه مانده از آن هیبت و فر و جاه

کجاییم اکنون ، چه ها می کنیم ؟
چرا با وطن این جفا می کنیم ؟

نمی بینم آن شورو شوق سخن
کجا رفته آن حب و عشق وطن

موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:49 | نویسنده : بیابانگرد |

نام و نشان من

 

تا باب مرا صلاح دین نام نهاد

احمد بنوشت و باده در جام گشاد

 
بگذشت چو ده و سه از مه ، مهر وخزان
 
در گوش چپم شنیده شد بانگ اذان
 
 
مادر به لبم ، ز شیر رحمت نوشاند

بر جان و تنم ، جامه عزت پوشاند

 
ابجد چو شود "خشت ازل" سال مرا

جمعی بزن و بخوان از آن فال مرا
 

موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:43 | نویسنده : بیابانگرد |

کوک

 
ای چشم دلت همیشه آکنده به نور
 
وی گوش تو آشنا به هر نغمۀ شور
 
تو ساز دلم چو کوک دشتی دادی

گردیده ز جان ، غم غریبی ها دور

موضوعات مرتبط: موسیقایی

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:37 | نویسنده : بیابانگرد |

شور ، ماهور

 
آن تازه بیات ترک ، با من چه کند از شور

غم را ببرد از دل ، دل را ببرد تا نور

از گوشه رهاب و ، وز زیرکش سلمک

سر مستی و بد مستی ، تا دامنۀ ماهور

گر داد کنی دلکش ، ای نوگل شهر آشوب

وز نغمه زیر افکن ، بر من بزنی چون صور


• بیات ترک را گروهی منتصب به شور می دانند و گروهی دیگر به دستگاه ماهور
• رهاب و زیرکش سلمک از گوشه های دستگاه شور هستند.
• داد ، دلکش ، شهر آشوب و زیر افکن از گوشه ها و نغمات دستگاه ماهور هستند
 

موضوعات مرتبط: موسیقایی

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:29 | نویسنده : بیابانگرد |

جوم جومک بلگ خزون

 
کاغذای خط خطی
بچه های پاپتی

قصه سنگ صبور
راه نزدیک ، راه دور

لیوان خالی آب
چشای خسته خواب

کلاه های نمدی
تخم مرغ سبدی

سبزی تازۀ باغ
عرعر کره الاغ

نون داغ بی بی جون
جوم جومک بلگ خزون

وزش باد صبا
سفرۀ مرد خدا

کیسه گندم و جو
سهمیه ، از چاه اُو (آب)

چیزی یادت میاره؟
توی ذهنت می کاره؟

موضوعات مرتبط: نوستالوژی

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:23 | نویسنده : بیابانگرد |

همچو طبیعت

 
صحرا
چه زیبا بود
وقتی که
می بارید
در دامنش باران.

هرسو، گلی رنگین
سرخ و ...
سپید و زرد
چون چهره یاران

اینجا ، شقایقها
آنجا گل لاله
پایین درخت توت
بالا سپیداران

آهوی صحرایی
هرجا پراکنده
در آسمان خورشید
با چهره ای تابان

تیهو و بلدرچین
با قمری ودًرنا
سرمست و پرغوغا
در جمع دلداران

برخیز و کاری کن
تا توشه برچینی
از اول نوروز
تا آخر آبان

همچون طبیعت شو
دارا و بخشنده
بنگر در این صحرا
گسترده چون.. دامان.

موضوعات مرتبط: نوستالوژی

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:21 | نویسنده : بیابانگرد |

زخمه

 
 چرا احساس می کنم
دیگه منو ، دوست نداری؟
چرا هر روز یه جوری
پا روی ، قلبم می زاری؟

 چرا چشمات دیگه
اون برق قدیمو نداره؟
واسه چی ، چشمای من
ابری شده، هی می باره؟

 یادمه یه روزمی گفتی
تا همیشه ، با منی
تا خدا خداس ، با قلبت
منو فریاد می زنی

 می تونی بهم بگی
خدا ، خدایی می کنه؟
یا اونم مثله شما
میل جدایی می کنه؟

 تو شما ، منم که من
این دیگه ، باورم شده
عشق ما مرده و غم
مونس و یاورم شده

حالا دائم می پیچه
غصه وغم توی صِدام
می شینه نم نم بارون
توی ایوون نگام

حالا تنهایی مطلق
دیگه مونس منه
یه گوشه ، یه عنکبوت
دور دلم تار می تنه

می زنه زخمه به تارم
به سرانگشت جفا
خداجون رفته چرا؟
از دلامون مهرو وفا
 

موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:13 | نویسنده : بیابانگرد |

شوخی با رفیق شفیق جناب فخار

 
بیا فخار دست از کوزه بردار
برو شعری بگو از حال سردار
 
ز من بشنو قبای سبز تا کن
خودت را در جناح راست جا کن

نه ازهر کوزه ای آبی تراود
از این کوزه تو راآبی نشاید

شوی در بند آن یار قدیمی
شبیه نادی  و  روح الامینی

بیا دوری کنیم ازخار و خاشاک
کمی ماهم شویم بی رحم وناپاک

نشینیم گله ای درپشت خاور
تقلب ها کنیم در کار داور

برو ساندیس بخور باکیک موزی
برایت می خرند حلوای جوزی

و گرنه کار تو آخر چنین است
بدان حتما" تو را مقصد اوین است.
 

موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:8 | نویسنده : بیابانگرد |

قدرت غزل

 

کاکو شیرازیم

دارم سلامی

زنیم ، ازخنده و

شادی کلامی


سلام بابا بزرگ

حاج اکبر آقا

شنیدم بًرده ای

یک کیسه قاقا


نخود و کشمش و

قند و کلوچه

خریدی یک سبد

ازتوی کوچه


شنیدم پیرمرد

گفتی جوانی

گذشته دوره

شیرین زبانی


بروفکری برای

قصه ها کن

دوجیبت را پر از

آن پسته ها کن


چنین است

رسم پیران زمانه

دهند پسته نوه را

دانه دانه



بنازم قدرت و

تاب غزل را

که برپا کرده

این بحث وجدل را


بدان این نکته ها

اکنون ، که قند است

به ریشت پیریه

امروز بند است

 

بگفتم نکته ای

نغزو دل آرا

نمی روید گلِ

نرگس به خارا


بدان هستیم ما

یار و رفیقت

همیشه ثابتیم

در این طریقت

 


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 13:2 | نویسنده : بیابانگرد |

طفل درون

 
با منش طفل درون
اینگونه بازی می کند
می سراید شعر طنز و
بیت سازی می کند

گاه عارف میشود
با عارفان ور می رود
گه سراید شعرنو
از قافیه درمی رود

یک دمی جاهل شود
تمرین لاتی می کند
یا سیاسی می شود
یکباره قاطی میکند

می رود گاهی فضا
با رهروان دوستی
می کَند. در شغل دباغی
ز یاران پوستی

الغرض این طفل
بازی خورده ظالم بلا
می شود هردم به نوعی
در مسیری مبتلا


تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 12:57 | نویسنده : بیابانگرد |

سوغات گیلان

 
برگشته ام امروز
از مرکز باران
درجمع سیمین ساق
درمحضر یاران

یک هفتۀ زیبا
با جنگل و دریا
با ساحل و بیشه
با خواب وبا رویا

رفتم به ماسوله
زیبا و سرپا بود
هرسونظرکردم
پرشوروغوغا بود

در راه شهر رشت
با نادر و هومن
دیدم بهشتی سبز
کو نام آن فومن

عطرنفس هاشو
ماندیم وبوییدیم
در هر طرف هرسو
یک شاخه گل چیدیم.

تا انزلی رفتیم
با شور و با امید
تا ساحل دریا
با ناصر و ناهید

مرداب زیبا و
نیلوفرآبی
مسحور ومستم کرد
پروازمرغابی

از بهر دیدار
آن یاور دیرین
آن میر کاتوزی
آن شاعرشیرین

باز آمدم تا رشت
در محضرش قبراق
گفتیم و پرسیدیم
از سایت سیمین ساق

القصه این سوغات
تقدیم می گردد
شرح سفر بعدا"
تقویم می گردد

اینک به تصویری
دلشاد تان سازم
با ساحل و دریا
همرازتان سازم
 

موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 12:54 | نویسنده : بیابانگرد |

چه کسی لایک می گیرد .

 

عاشق خسته لایک می گیرد
مرغ پر بسته ، لایک می گیرد


عکس آن لعبت خَش و طناز
که به ساحل نشسته ، لایک می گیرد


آنطرف تر یکی که ترسیده
از خطر رسته ، لایک می گیرد.


پسری قلچماق و شهلا کش
آنقدر مسته ، لایک می گیرد


شرکت رُژ گونه و ماتیک
یکسره بسته ، لایک می گیرید


بند تنبان شنیده ای آیا ؟
کم کم آهسته ، لایک می گیرد


القرض هرچه محتوا کمتر
داره پیوسته ، لایک می گیرد


تو مپندار این سخن طنز است
مبل بی دسته ، لایک می گیرد.

 


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 12:52 | نویسنده : بیابانگرد |

سعدیا

 

قریب چهار دهه هست ، شدیم آدمایی که فقط شعار میدهیم . روزه می گیریم. سفره های آنچنانی پهن می کنیم . مهمونی های اینچنینی برگزار می کنیم و ....... قراموش کردیم. دست های خالی و شکم های گرسنه واقعی رو . این شعر رو نوشتم بلکه ام ، یک کمی به خودمون اومدیم.

با دلی تخت . مست و مستانه
پشت دیوار های هر خانه
رُک و، رو راست ، بی چک و چانه
میزنیم لقمه های جانانه ؟

چه به ما ، کودکی غمکین
که ندارد ، سفره ای رنگین
وز غم و درد سینه اش سنگین
میزنیم لقمه های جانانه ؟

دسته ای پاکت و، درونش فال
دختری خسته و، پریشان حال
خب به ماچه؟ می رود از حال
میزنیم لقمه های جانانه ؟

مادری، کو رسیده جان بر لب
شب یلداست شام او هرشب
چه کنم سُرخِ صورتش از تب
میزنیم لقمه های جانانه ؟

گور بابای ملت خسته
مردم ، مستحق و پا بسته
ما که داریم ، حزب و هم دسته
میزنیم لقمه های جانانه ؟

سعدیا زین سخن کنون چه اثر
که یکی پیکراست ، کل بشر
هر قدر ،غُر زنی و، توپ و تشر
میزنیم لقمه های جانانه ؟

 


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 12:44 | نویسنده : بیابانگرد |

از حس ارتکاب

 

دعوت به خلوت خود ، می کند ترا
با چشم مست خواب، با جرعه ای شراب ،

وز صورتی که ازآن ، می چکد هوس
در زیر نور ماه ، چون قطره های آب

دربستر خمار نگاهت ، نشسته تا
بازی کند به قاب ، با رمز و با حساب

با مهره های خودی ، پرسه میزند
با آرامشی تمام ، گاهی به پیچ وتاب

درفکر بوسه سرخی، ز لعل توست .
با عطر رازقی ، با مزه گلاب.

درتنگ جسم ستبرش ، غنوده ای
سر مست شهوت و ، با ناز و اجتناب ؟

ترس ات فقط شکستن ، حس غرور نیست
میترسی ازنقاب ، ازحس ارتکاب


موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 12:39 | نویسنده : بیابانگرد |

همسرت مٌرد

مردی خوشحال از فوت همسر اولش که بسیار به جان او نق می زد ، به تحریک دوست ابله اش که زن خود را سه طلاقه کرده بود ، اقدام به گرفتن زن دوم می کند. غافل از آنکه در این کار اورا عافیتی نیست.

شعر زیر استتنطاق او به نظم است

 


او مُرد ؟ تواز همسر نو کام گرفتی؟
راستش رو بگو ، اندکی آرام گرفتی؟

سردرد رها کرد تو را ، یا که دوباره
وز دلبرکت ، رعشه و سرسام گرفتی؟

از امر بمعروف بگو ، در تو اثر کرد؟
گو خبره شدی؟ مدرک احکام گرفتی؟

آن خرخره نازک تو ، راه هوا شد ؟
یا بار دگر خر شدی و وام گرفتی ؟

ازمسخره بازی چه خبر ، همسر نو کو
آخر تو شدی خرم و؟ فرجام گرفتی؟

می گفت رفیقت ، که خریدی دو سه کارتن
درکنج خیابان به برت تام گرفتی؟

گیرم که حسن داد زنش را ، سه طلاقه
از اهل حماقت ، تو چه الهام گرفتی ؟

رو خوب بکن فکر ، گرت مانده کمی عقل
آرامش جدی ز دیازپام گرفتی؟

 


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 12:26 | نویسنده : بیابانگرد |

زار زار

 

چون تو گرفتار به گیسوی یار

لیک کجا دست من و موی او

هجر کشم ، گریه کنم زار زار

ره نبرم بر دژ و باروی او

کرده مرا واله و شیدا و مست

آن وتر و قوس دو ابروی او

گر تو رسیدی به برش لحظه ای

تنگ بزن حلقه به بازوی او

من نچشیدم ز لبش بوسه ای

بوسه بزن برلب و لیموی او


موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1399 | 12:18 | نویسنده : بیابانگرد |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.