دیشب به خوابی اندرون
کو عمق آن هر دم فزون
می گفت هاتف بی گمان
از مستی و عشق و جنون
گفتم که بی شک با منش
پندی حکایت می کند
روزی فقیری با صفا
مستوره َ جود و سخا
نان اش به من تقدیم کرد
با نیک خویی و وفا
دانستم اندر دوستی
من را رعایت میکند
زآن پس بدیدم مست ، مست
مردی ، صراحی اش به دست
حالش گواهی میدهد
می خورده از جام الست
جامی به دستم میدهد
من را سقایت کند
آن سو ترک مردی وزین
آنی از آن ، گاهی از این
از روزگار بی وفا
چون غصه دار است و حزین
اندوه خود را با خدا
گویی روایت می کند
جایی دگر مردی دو رو
پست و دنی ، بی آبرو
در خون پاک عاشقان
دستان خود کرده فرو
بی اعتنا بر عاقبت
دائم جنایت می کند
دیدم پلیدی تیره فش
درچهره او غل وغش
بر مردمان بد می کند
با کینه و حقد و عطش
گاهی بگوید ناسزا
یکدم سعایت می کند
پند است این ای جان جان
خواهی اگر امن و امان
دوری گزین از کار بد
نیکو بزی ، نیکو بمان
گر حاصلت نیکی بود
عالم دعایت می کند
القصه در این انجمن
دادم ، من از پندی سخن
خواهی بگیریدش به جان
یا بر بکوبیدش به خن
من گفتمش بی ادعا
حتما” کفایت می کند
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اجتماعیات
شمس الدین عراقی
عشق وطن
نام و نشان من
کوک
شور ، ماهور
جوم جومک بلگ خزون
همچو طبیعت
زخمه
شوخی با رفیق شفیق جناب فخار
قدرت غزل
طفل درون
سوغات گیلان
چه کسی لایک می گیرد .
سعدیا
از حس ارتکاب
همسرت مٌرد
زار زار
یاس و امید
روز و شب
حرکت و سکون
گریه و خنده
قصه و غصه
سادگی و تجمل
زاویه و تفاهم
عشق و نفرت
زندگی و مرگ
حس خوبی است
حضرت حاکی
کلوزیوم
ساعت را بشکن
می جویمت
تو تنها نیستی
من ، آدمم
تنهایی ممتد
مسلخ عشق
گرمای خورشید
در سویدای دشت
حتی درسکوت
نه .... تو عاشق شده ای
قلبت را ربوده ام
و سپیده دم
همیشه فریادم
زبان احساسم
شام تا شام
تناور درخت عشق
همیشه عاشق
آغاز
دو چشمت
مطمئن باش که من می دانم
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی