گفته ای ، اهل حق و درویشی
در توجه ز دیگران پیشی
تا به کی مست شهوت خویشی
بگو از جان ما چه می خواهی؟
ای که گفتی به خطه ای شاهی
صاحب لشکری و خرگاهی
عاقبت بین ، نماندت جاهی
بگو از جان ما چه می خواهی؟
تو که مفتی شهرما هستی
خوردن نان دین بود پستی
تو چرا بد کنی و بد مستی
بگو ازجان ما چه می خواهی؟
ای که کارت فقط ربا خواری
از ترحم صحیفه ات عاری
بی اثردر تو گریه و زاری
بگو از جان ما چه می خواهی؟
هان ، که بر تن سپید جامه کنی
درد مردم دوا به نامه کنی
پس چرا خون دل به خامه کنی
بگو از جان ما چه می خواهی؟
با توام نا نجیب بازاری
سهم من ازتو است بیزاری
تا به کی خلق را می آزاری
بگو از جان ما چه می خواهی؟
وآن ، که دائم نشسته بر کرسی
ازتن خسته جان چه می پرسی
جیب تو مملو است و دل قرصی
بگو ازجان ما ، چه می خواهی؟
سنگ زیرین آسیا ماییم
صاف و بی غش ، بی ریا ماییم
گفته ای زشت و روسیا ماییم
بگو از جان ما چه می خواهی؟
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)
شمس الدین عراقی
عشق وطن
نام و نشان من
کوک
شور ، ماهور
جوم جومک بلگ خزون
همچو طبیعت
زخمه
شوخی با رفیق شفیق جناب فخار
قدرت غزل
طفل درون
سوغات گیلان
چه کسی لایک می گیرد .
سعدیا
از حس ارتکاب
همسرت مٌرد
زار زار
یاس و امید
روز و شب
حرکت و سکون
گریه و خنده
قصه و غصه
سادگی و تجمل
زاویه و تفاهم
عشق و نفرت
زندگی و مرگ
حس خوبی است
حضرت حاکی
کلوزیوم
ساعت را بشکن
می جویمت
تو تنها نیستی
من ، آدمم
تنهایی ممتد
مسلخ عشق
گرمای خورشید
در سویدای دشت
حتی درسکوت
نه .... تو عاشق شده ای
قلبت را ربوده ام
و سپیده دم
همیشه فریادم
زبان احساسم
شام تا شام
تناور درخت عشق
همیشه عاشق
آغاز
دو چشمت
مطمئن باش که من می دانم
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی