دیوان اشعار

صلاح الدین احمد لواسانی

دیوان اشعار

بیابانگرد
دیوان اشعار صلاح الدین احمد لواسانی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

مطمئن باش که من می دانم

مطمئن باش که من میدانم

 تو چراعاشق باران بهاری هستی.

 و چرا با گلسرخ

 قصه ها می سازی.

 همچنین می دانم

 که چرا همسفری با ماهی

 در دل آبی فیروزه ای حوض حیاط.

 خوب می فهمم که

 تو چرا با دگران می خندی....

 و چگونه به سحر

تازگی می بخشی.

 خوانده ام راز تو را

 از سراشیبی آن گونه خیست با اشگ.

 عشق رسوا تر از آن است

 که با خاموشی

 نشود فهمیدش .....

 در نگاه عاشق .


موضوعات مرتبط: عاشقانه های نو

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 14:5 | نویسنده : بیابانگرد |

چون چربی و قند و اوره بالاست

آن کهنه پزشک ، گفته روشن

خواهی  چو شوی  سلیم  و ایمن

هرگز  نخوری، برنج  وروغن

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

گفته است بکن  ز گوشت  پرهیز

حتی ،  اگر است  ،  خرد و ناچیز

این  است  ترا  ز بنده  تجویز

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

از دنبه  مخور  ، بلای  جون  است

دشمن به  تن و به  جوی خون است

دان خوردن آن  ، عین جنون است

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

هان ، گوش  به من همین قدرکن

از کله و پاچه ، بس حذر کن

اندیشۀ  خوردنش ، بدر کن

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

           

تو قند و شکر مجو که زهر است

قتاله نرین  ، فسون  دهر است

هرکس بخورد به خویش قهر است

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

             

هی ، غره  نشو  چو کنت و لُردی

گر خامه و شیر و ماست، بُردی

ور  چرب  بود. بدان  که مُردی

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست

            

این  نسخه ما بلا عوض شد

بین جان وتنت ، پر از مرض شد

القصه رژیم  تو ، عوض شد

چون  چربی و قند و  اوره  بالاست.


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:28 | نویسنده : بیابانگرد |

زعال ای رو سیاه پست

زغال ای رو سیاهِ مردم آزار
گذشته دوره ات در کوی و بازار

نکن خلق خدا ، ازخویش بیزار

زمستان رفت و ماندت رو سیاهی

          

نجُستی خانۀ ، واماندگان را
ندادی شعله ای ، ره ماندگان را

نکردی گرم ، چون درماندگان را

زمستان رفت و ماندت رو سیاهی

             

ندانی جان به لب ، آن خسته کی شد
به فکرت ، روزگاری سرد ، طی شد

چو پیش از بهمن و اسفند ، دی شد

زمستان رفت وماندت رو سیاهی

             

تو گفتی آتشی در سینه داری
به سینه گوهری بی کینه داری

ببین چون ؟ چهره درآیینه داری

زمستان رفت و ماندت رو سیاهی


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:27 | نویسنده : بیابانگرد |

خدا رحمت کند سیمین ما را

خدا رحمت کند سیمین  ما  کو؟

قدیمی یاور و محبوب  ما  کو؟

جلالش میزبان ، مهمان ما کو

عروجش را نگر ، ازبین ما رفت

           

به عمرش جز نکویی ها  نپویید.

از او جز رحمت و خوبی نجویید

ز دستش شاخه هرزی نرویید

عروجش را  نگر  از بین ما رفت

             

کتابش سووشون ، شه کار او بود

که  بی شک برترین آثار او بود

الهی نعمت  از ، دادار او  بود

عروجش  را  نگر ،از بین  ما رفت


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:26 | نویسنده : بیابانگرد |

قصه فیل و آن شب تاریک

بشنو از من حکایتی شیرین
وز سخن های کهنه و دیرین
نیست از مهر و زان مه سیمین
قصه فیل و آن شبتاریک

           

سخن از افتراق بی پایه است
قِلت نور و کِثرت سایهاست
ماجرایی ، که نغز و پر مایه است
قصه فیل و آن شب تاریک

           

پای فیل است و آن شب بی نور
گو چرا خواند آن ستونش ، کور
توبخوان بهر این سر پر شور
قصه فیل و آن شب تاریک

             

دید محدود و حس خود خواهی
می کِشد گر تو را به گمراهی
پس بخوان بهر درک و آگاهی
قصه فیل و آن شب تاریک


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:24 | نویسنده : بیابانگرد |

منم و لا اله الا او

بشنو ازعشق و از پریشانی
شور و حال و ز نور ایمانی
حال  ما را ، تو نیک میدانی
منم و لا اله الا او

           

چون نه در بند فرقه و دینم
کل عالم ، مسخرش بینم
رام دامش که دانه برچینم
منم و لا اله الا او

           

هر که دارد برای خود یاری
کی بود ، با کسی ، مرا کاری
اوست تنها به قلب من جاری
منم و لا اله الا او

           

صنمی بر جمال می نازد
عاشقش برکمال می نازد
منعمی کو به مال می نازد
منم و لا اله الا او

             

می خورم وز شراب دردانه
می زنم جان و دل به خمخانه
گو کجایند جان و جانانه
منم و لا اله الا او

          

چون دمی پیش اهل راز شدم
بس زدم زخمه همچو ساز شدم
او شدم تا که سر فراز شدم

منم و لا اله الا او


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:21 | نویسنده : بیابانگرد |

به گمانم که عاشقت هستم

گفته بودی،  که لولی  و مستم

ساغر و  باده  بر سر و دستم

تا که زنار در  رهت بستم

به  گمانم که عاشقت  هستم.

           

روی ماهت ،چو ماه عالمتاب

تو  بگو، من چگونه آرم  تاب

آن دو چشمت ربوده از من خواب

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

گشته  سهمم  همه پریشانی

سخن ات ، آیه  های ایمانی

چه  بگویم ، زآنچه می دانی

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

دی  شنیدم که رهروی بی جفت

جان و  دل را به این سخن می سفت

گویی از ، عمق  جان من ، می گفت

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

ای که سیمین بری و تن نازی

با  دلم این  چنین  مکن  بازی

فاش می گویمت  کنون رازی

به  گمانم که عاشقت  هستم.

             

الغرض ، بی بهانه میگویم

چهره با اشگ دیده می شویم

راز این  حال  زار می جویم

به  گمانم که عاشقت  هستم.


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:20 | نویسنده : بیابانگرد |

بگو از جان ما چه می خواهی

گفته ای ، اهل حق و درویشی

در توجه ز دیگران پیشی

تا به کی مست شهوت خویشی

بگو از جان ما چه می خواهی؟

            

ای که گفتی به خطه ای  شاهی

صاحب  لشکری  و خرگاهی

عاقبت بین ، نماندت جاهی

بگو از جان ما چه می خواهی؟

 

تو که مفتی شهرما هستی

خوردن نان دین بود پستی

تو چرا بد کنی  و بد مستی

بگو ازجان ما چه می خواهی؟

         

ای که کارت فقط  ربا خواری

از ترحم  صحیفه ات  عاری

بی اثردر تو گریه و زاری

بگو از جان ما چه می خواهی؟

            

هان ، که بر تن سپید جامه کنی

درد مردم دوا به نامه کنی

پس چرا خون دل به خامه  کنی

بگو از  جان ما چه می خواهی؟

             

با توام نا نجیب  بازاری

سهم من ازتو است بیزاری

تا به کی خلق را می آزاری

بگو از جان ما چه می خواهی؟

             

وآن ، که دائم  نشسته  بر کرسی

ازتن خسته جان چه می پرسی

جیب تو مملو است  و دل قرصی

بگو ازجان ما ، چه  می خواهی؟

             

سنگ زیرین آسیا ماییم

صاف و بی غش ، بی ریا ماییم

گفته ای زشت و روسیا ماییم

بگو از جان  ما چه  می خواهی؟

            


موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:18 | نویسنده : بیابانگرد |

بی ادعا

قامت سرخت حکایت ، می کند اندیشه را

عاشقی ، زان دم که  پیچیدی مهار پیشه را

 حکمتت را  نیک دانستم. مریزاد  ای رفیق

دیده ام  فرهاد . در دستت ،عنان  تیشه را

فارغ  از جمعی  ، ولی جمعی  خودت

سنگ دنیا نشکند ، هرگز صفای شیشه را

شعر نیما و فروغ  و حافظ  و سعدی عشق

می کند بی ادعا  محکم  ، بنای ریشه را


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:12 | نویسنده : بیابانگرد |

من از ایران می گویم

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است

 

وطن  در اوج  ویرانی

بزن  فریاد ایرانی

بزن  آتش به  جان  شب

تو  از نسل  دلیرانی

 

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است

 

 صدا  خشکیده  در سینه

شکسته  قاب ایینه

چه می گویم ز آزادی

فقط یک  خواب شیرینه

 

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است

 

من  از ایران  می آیم

 به خون آغشته  ای ست اکنون

من از ایران می  آیم

 فرو  بنشسته ای ست در خون

 

من  از  ایران  می آیم

پر از اندوه و  پر درد است

من از  ایران می  آیم

اجاق خانه  ها  سرد  است


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:12 | نویسنده : بیابانگرد |

لولیم

مهمان شده ام اکنون، ای صاحب میخانه

بر ساز طرب می زن ، من مستم و دیوانه

 از آتش  خود کامی ، شد پرده نشین مطرب

وقت  است  که باز  آری ، آن  ساغر و  پیمانه

چون  شمس  شموسی  تو، پس نور فشانی کن

بر جان سیاهی زن ، ای گوهر دردانه

 القصه سخن کوته ، دیدیم چو رویت را

شادیم از این نکته  ، لولیم  چو  جانانه


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:11 | نویسنده : بیابانگرد |

برگ سبز

غصه از دل می برد، بوی کلات
موج رنگارنگ آن نیکو دوات

برده ای حسن از حسن در دلبری

صوت محمود و محمد در صدات

خوانده ام از ته به سر نامت چنین

برگ سبزی ، تحفه ای ، قندی ، نبات


موضوعات مرتبط: تقدیمی ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:10 | نویسنده : بیابانگرد |

کودکی و پیری

چهار ساله  بودم ، بدآن خاک  تر

به بازی نشسته  به سوی پدر

چو ایام  بگذشت ، نه ،  ده  از آن

کند با منش خاک  تیره  چنان

به ایام خردی ،  دلم شاد  بود

ز هر بیم  و اندوه ، آزاد  بود

ببین بر سرم اندکی باد نیست

به پیری دلم ، ذره  ای شاد  نیست.

چوکودک  بُدم ، سروری کرده ام

ز  مام و  پدر ، دلبری کرده ام 

ولیکن  به پیری شدم  واژگون

انیس فراموشی و اشگ و خون

سرودم کنون من به  شعر کهن

کلام صبوری ، بدین  انجمن

نگردد چنین  ، روزگارم  فدا

چو من کودکم  ، نیک داند خدا


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:8 | نویسنده : بیابانگرد |

ای نا رفیق ، پست

سلام ای نا رفیق ، پست
پیامم داده بودی تا

برایت نامه بفرستم

نگفتی گوگلی ؟؟
……
یا ، مامن ات یاهوست
.

نمی بینم دگر
روی
تو را در
صفحه فیس بوک

بگوعکست هنوز آنجا

همان تصویر وهم آلوست
.

شنیدم محسن بیچاره را
آخر ، خرش کردی؟

بد کردی
.
شنیدم گفته ای او

احمق و هالوست؟

ومن را
دیو اکوان خوانده ای

در جمع

و گفتی این زبل خان

صاحب جادوست
.

تو خود را
جا زدی

یک دختر زیبا

که ارث مادرش

بالا تر از پاروست
.

نزن بر طبل بیدردی
نکن با مردمان ،

این گونه نامردی

بدان آخر حساب کار تو

با عقرب و زالوست

برو اندی به حال خویشگریان شو
از این اعمال خود

قدری پشیمان شو

بدان درد تو را

این بهترین داروست
.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:7 | نویسنده : بیابانگرد |

این چه دنیایی است

این چه دنیایی است.
دائم اشگ وخون

می سرایند شاعرانش

ازجنون

گاه از ماندن
حکایت می کنند
.
گه به لب

انا الیه راجعون

شاد باشید و
سلامت درجهان

دور باشید از

پریشان فکر دون
.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:6 | نویسنده : بیابانگرد |

خنده

فاش می گویم که این پندی رواست
خنده بر هر درد بی درمان دواست

گریه بانی هزارو یک مرض

خنده حلال دو صد چندان بلاست

اشک می شوید غبار چشم را

خنده داروی دل هر ابتلاست

خنده کن در زندگانی روز و شب

خنده بر هر غصه و ماتم دواست


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:5 | نویسنده : بیابانگرد |

می زنم فریاد

می زنم فریاد کی دادار پاک

مر  چرا آورده ای ازخود به خاک

 

 تو ،مرا ، از روح  خود دادی سرشت

لوح هستی ام  چه می خواهی نوشت

 

گر منم  تو در زمینم جای نیست

گو  ترا این حلقه ها  درپای چیست

 

ور تویی من  بایدم  اعلاء شدن

قطره  ای اندر دل دریا  شدن

 

 این تو را در  تن چرا زندان  کنی

تا  به  کی  در  مسلک  رندان کنی

 

روزهجران کی شود  آخر تمام

کی چِشَم ایام وصلت را بکام  


موضوعات مرتبط: عارفانه ها

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:4 | نویسنده : بیابانگرد |

جمع دوستان ، جمع است

آمده موعد شکرخایی

حالیا ،جمع دوستان جمع است

ویس و رامین ، وامق و عذرا

بی ریا، جمع دوستان جمع است

عده ای جام باده می نوشند

ساقیا جمع دوستان جمع است

شاعری  ، شاعرانه  می خواند

گوییا جمع دوستان جمع است

برسان ای صبا بدان  دلدار

که بیا جمع دوستان  جمع است


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:3 | نویسنده : بیابانگرد |

من درختم گاهی

من شنیدم ز درخت
که به جان

شوق دویدن دارد
.
از شما می پرسم
.
باورش می دارید؟

من و او ساخته ایم .
قایقی رویایی ،

که به همراهی باد

میدود تا به افق

در دریا
.

من و او
حس مشابه داریم

وقت افتادن ماهی

در تور

گاه روییدن گندم

در خاک

من او می فهمیم
که چرا

بال قناری

زرد است

و چرا

برف سفید
.

من و او
هم نفسِ

باد بهاری هستیم

روز آرامش

گل

وقت میلاد

تگرگ

او همیشه سبزاست
من درختم گاهی
.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:2 | نویسنده : بیابانگرد |

رویای صادق

دیشب به خوابی اندرون

کو عمق آن هر دم فزون

می گفت هاتف بی گمان

از مستی و عشق و جنون

 گفتم که بی شک با  منش 

 پندی  حکایت می کند

روزی فقیری با  صفا

مستوره َ جود  و سخا

نان اش  به من تقدیم کرد

با نیک خویی  و  وفا

دانستم  اندر دوستی

من را رعایت میکند    

زآن پس بدیدم مست ، مست

مردی ، صراحی اش به دست

حالش گواهی  میدهد

می  خورده از جام الست

جامی  به  دستم  میدهد

من را  سقایت کند

 

آن سو  ترک مردی وزین 

آنی از آن  ، گاهی از این

از  روزگار بی وفا

چون غصه دار است و حزین

اندوه  خود را  با خدا

گویی روایت می کند

 

جایی دگر مردی  دو رو

پست و  دنی ، بی  آبرو

در خون  پاک  عاشقان

دستان  خود کرده فرو

بی اعتنا بر عاقبت

دائم جنایت می کند

 

دیدم پلیدی تیره فش

درچهره او غل وغش

بر مردمان بد می کند

با کینه و حقد و عطش

گاهی  بگوید ناسزا

یکدم سعایت می کند

 

پند است این ای جان جان

خواهی اگر امن و امان

دوری گزین از کار بد

نیکو بزی ، نیکو بمان

گر حاصلت نیکی بود    

عالم دعایت می  کند

 

القصه در این انجمن

دادم ، من از پندی سخن

خواهی بگیریدش به جان

یا بر بکوبیدش به خن

من گفتمش بی ادعا

حتما” کفایت می کند

 


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 13:0 | نویسنده : بیابانگرد |

دریا باش

تو چرا می  خواهی

درنگاهت

به چکانی اندوه؟

بنویسی ماتم؟

 

و چرا می گویی

زندگی پایانی است؟

برهمه

پاکی ها.

 

آسمان را

تو ندیدی درشب ؟

که نگاهش با ماست

نور ماه اش جاری

دست از

فاصله با ما

بردار.. ..

تو بیا با ما باش

پاک چون

دریا باش        


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:59 | نویسنده : بیابانگرد |

به به و چهچه

به به  و چهچه

این  نامه نوشتم

که بخوانید

و بدانید

 

یکباره تن خویش

 به ذلت 

نکشانید.

به  به  همه 

بیهوده  و چهچه 

همه مفت است

 

الماس دل  خویش

به یک حلقه

نشانید

 

از بد گُهری ،

کی گُهر نیک

برون زد

در جهل  مرکب

ابد و  دهر

نمانید

احمد که سخن  گفت

ز نیک  و

بد گفتار

بر سنگ زنید.

یا بسرش  

گل بفشانید.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:58 | نویسنده : بیابانگرد |

اسیر و در مانده

اسیریم و  در مانده

 و بی پناه

چه مانده  از  آن هیبت

و فر و  جاه

 

کجاییم  اکنون ،

چه ها می کنیم ؟

چرا  با وطن

این  جفا می کنیم ؟

 

نمی بینم آن

شورو شوق  سخن

کجا رفته آن حب

و  عشق وطن


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:57 | نویسنده : بیابانگرد |

به آن می خندم

شده  عمرم همه تکرار،

بدان می خندم.

غصه  و  درد  دل آزار ،

به ان می خندم..

 

بال  پروانه اگر سوخت

از آن آتش شمع

او چه شد از غم دلدار،

به ان می خندم.

 

بانگ آزادی  و  پرواز

شنیدم  روزی

گشته خاکم همه دیوار،

به ان می خندم


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:56 | نویسنده : بیابانگرد |

دیوار

در فضای  گرفته و  محزون

خواب دیدم

که مانده ام بیدار

 

آسمان  پر  ستاره  اما باز

دور  تا  دور  من

همه دیوار

 

غصه  ها ، ...  رنج ها،... پریشانی.....

کرده  این 

روح خسته ام ، بیمار

 

روز و شب سهم من  غم و  اندوه

شب به صبح ،

چشم بسته ام بیدار

 

سایه های شکسته  افتاده.

بر کف

سنگفرش بینایی

 

قامت مرد ، خسته بندی

گشته  خم

از فشار  رسوایی.

 

می زند  زخمه بر تن دیوار

بی محابا

به  رسم شیدایی

 

می سپارد  ،

فسرده و  خاموش

جان و تن بدست  تنهایی.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:54 | نویسنده : بیابانگرد |

هوای تازه

بازهم

هوای تازه  می خواهد

این  سر  مانده

در پس غوغا

 

باز دل

 بهانه  می  گیرد.

با لب  بسته ء

پر از  آوا

 

باز فریاد

بی هراس از شب

می نشیند

 به  رویت فردا

 

باز  عاشق

می کند مویه

گنگ و مدهوش

با تب  بالا.

 

من کجا ....... ؟

کرانه ناپیدا!

ساحل امن !

خواب  رویایی

 

دل  چرا ........ ؟

به هر طرف  ، هر سو.

همجو یک

هرزه گرد هرجایی .

 

او کجا ......... ؟

نشسته بر روزن .

فرش گل

آسمان مینایی .

 

کی ... ؟کجا ....؟

می کشد نقاب از رخ ؟

تا کنم باز

چشم بینایی.


موضوعات مرتبط: اجتماعیات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:54 | نویسنده : بیابانگرد |

ترانه لنگ می شود

ببین به باغ  و بوستان

شکوفه بار می دهد.

به من هدیه ها ، نسیم

ز زلف  یار میدهد

 

چه گویمت ز دلستان

که حسن او بیان  کند

بدین زبان قاصرم

خصال او عیان کند

 

 

برای دیدن رخش

دلم  چه  تنگ  می شود.

چرا به روز عاشقی

ترانه لنگ می شود؟

 

 


موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:52 | نویسنده : بیابانگرد |

که شعر عاشقانه شی

بهار را

برای تو

سروده است .

که  با  بهار

 زاده شی

 

برای  آنکه

 نور را ،

 ترانه را

تولدی 

دوباره   شی

 

بهار را  ،

از آن  جهت 

سرود ه تا

شکوفه  را ببینی و

به عشق او جوانه  شی

 

بهار را

برای تو

هزار  رنگ و

دلفریب

رقم زده که

شعر ،عاشقانه شی


موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:51 | نویسنده : بیابانگرد |

می آید

خوش باش ستارۀ ، شب ات می آید

لبخند ، دوباره بر لب ات می آید

پس غصه رفته را کناری بگذار

چون  این  نکنی باز تب ات  می آید


موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:50 | نویسنده : بیابانگرد |

شهرآشوب

آن  تازه بیات ترک ،  با  من چه کند از شور

غم را ببرد از  دل ، دل را ببرد تا نور

از گوشه رهاب و ، وز زیرکش سلمک

سر مستی و  بد مستی ، تا دامنۀ ماهور

گر داد کنی دلکش ، ای نوگل شهر آشوب

وز نغمه زیر افکن ، بر من بزنی چون صور

 

بیات ترک را گروهی منتصب  به شور  می دانند  و  گروهی دیگر به دستگاه ماهور

  • ·                     رهاب و  زیرکش سلمک از گوشه های دستگاه  شور هستند.
  • ·                     داد ، دلکش ، شهر آشوب و زیر افکن  از  گوشه هاو نغمات  دستگاه ماهور  هستند.

موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1399 | 12:49 | نویسنده : بیابانگرد |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.